ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن...

حالا که آمده ایی،چترت رابردار،اینجا بجز مهربانی چیزی نمی بارد...

ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن...

حالا که آمده ایی،چترت رابردار،اینجا بجز مهربانی چیزی نمی بارد...

شما دستِ دعاشین،من چشمِ امید دارم به استجابتش ...

کلمات کلیدی
  • ۲
  • ۰

فکر نمیکردم یکی یه روزی این حرف رو بهم بزنه...

قطعا من اگر توی تمام زندگیم بخوام درست ترین انتخابم رو بگم ،میگم رفتن توی رشته ی ریاضیه...

+حرفه شاید حق بود،ولی خیلی حق بدی بور...


پی نوشت:عنوان خوشبختانه هیچ ربطی به پست ندارد...

#موقت

یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۱
  • ۰
کلی نوشتمشون...
بعدیادم اومدآدم خوابای بدشو تعریف نمیکنه که...

پی نوشت:میزنه قلبم...


یاعلی...
  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۱
  • ۰

رینب هم رفت...

دختره ی لوس بانی نی هاش رفت:(((((((

چندروزبود که گفتی دوقلوعن

قول دادی زینب

قول دادی نی نی هاتو ببوسی هم خودتو

پاشو ببین چقده ادم دوستت دارن

پاشومگه قرارنبود اسمشون بشه زهراوفاطمه؟؟؟

زییینب لوس

هنوزدوازده روزنشده بود

عکسای روستاعه مونده بود

پاشو پزدوناتای پدرشوهرمهربونتو بده 

بم بگو واسه عروسشه نه واسه نوه هاش...

زینب حیف شدی دختر...

حیف توبود...


پی نوشت:

داغون

له له له

میشه یه فاتحه؟؟؟:(


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۱
  • ۰

مارا،همه شب،نمیبردخواب...


پی نوشت:ازاین به بعدان شاالله کامنترو تاییدمیکنم:)


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۲
  • ۰

فاطمه ازیه ماه قبل کنکور یادداده بود که حانیه:

"الخیر فی ما وقع..."

حالا دقیقا همینه...:)

خداجونم مرسی یه دنیا^___^


پی نوشت:هواموداشته باش سربچه بازی و سوسول بازی غلط انتخاب نکنم...

دل گنده میخوام...:)


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۲
  • ۰

بابا دیشب گفته بود هرچه قدرهم بشوی باز هم تمام زندگی منی...

اما امروزصبح وقتی جفتمان زل زده بودیم به یک مانیتور حس کردم برای تمام سال های داشتنم ناراحت است..

من مثل"ح"جانکم نشدم چیزی که بابامیخواست..

یک سری ارقام باعث شد یک عمرازباباخجالت بکشم...


پی نوشت:داغون داغون داغون...


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۱
  • ۰

مادوتابودیم،ازهمان اول دوتابودیم،18سال است دوتاییم...

کتاب ودفترهایمان دوتابود،بستنی هایمان دوتابود،حتی لباس وکفشهایمان هم دوتابود

سرمان روی یک بالشت بود چون دوتابودیم

شب های تابستان رنگ اتاق رانمیدیدیم،هرکدام ازتوی کمد یک تشک برمیداشت وپهن میکردجلوی تلویزیون و کشان کشان بالشت و پتوراازروی تخت میبردیم جلوی تلویزیون و دوتایی فیلم میدیدیم

هرچه بزرگترکه شدیم هی من وابسته ترشدم وشبیه تر،آنقدرشبیه که حالاهرکی مارامیبیندخیال میکنددوقلوهایی هستیم که باهم مونمیزنیم

تمام سعیم این بودهی شبیه ترش شوم چون ما دوتا بودیم...

حتی آن خیلی اول ها که میگفت میخواهدمهندس کامپیوتربشودهم میخواستم شبیهش بشوم،حتی وقتی پزشکی قبول شد،هم...

ماخیلی باهم بودیم چون دوتابودیم،من بدون اوخیلی کم جاهایی میرفتم چون دوتابودیم...

لباس هایم شبیه لباس هایش بود چون دوتا بودیم

هرچقدر هم شبیهش میشدم بازهم باهم خیلی فرق داشتیم

ازآن فرق های درست،180درجه ای ها

که او یک درسخوان آرام وکم حرف بود و من یک جاهم نمیشدآرام باشم ولی بایدشبیهش میشدم چون ما دوتا بودیم...

حالا کمترازیک ماه دیگر این دوتای مامیشود یکی وآن یکی میرودپی زندگی اش که دونفرشود...

من ولی ازهمان اول هاهم،ازهمان اول هایی که میدانستم بایدتنها شوم هم هی بغض میکردم ویکهوبغلش میکردم

عینهواین لوس های وابسته که فقط یک نفردرزندگیشان دارندوهرلحظه ازازدست دادنش میترسند...

مادوتابودیم و حالا قراراست من تنهابشوم و این تنهایی می ارزد به خوشبختی کسی که نفست به نفسش بنداست و ازآنهاییست که "والله شهربی تومراحبس میشود"

هرچه هم بشود،ماهنوزهم دوتاییم:)

هنوزهم هی هرچه بزرگ ترمیشوم شبیه ترت میشوم و بقول بقیه دوقلوتر:)


یاعلی...


  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۱
  • ۰

مثلا کبوتره...

آخرش من ازدستت میمیرم دختر...

خیلی جدی میگم ...

یبار شد من جدی حرف بزنم تو جدی بگیری؟؟؟


موقتانه طور

یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۱
  • ۰

تو،مال من نیستی که مال من بمونی...

پس برو...



کنار اتفاقای تقریبا خوب این روزا،روزای خوبی نیستن...

تموم میشن...:)


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۰
  • ۰

یک روزنشست وکلی دعوایم کرد...

سراینکه چراهیچوقت به کسی نگفتم این قلب لعنتی دردمیکند...

سراینکه هروقت دردگرفته گفته ام دردش نقطه ایست و سرخودم شیره مالیده ام که یک عضله است...

بعدفوت محمد،نمیشد کسی به قلبش فکرکند...

که حرف قاف رامیشنود داغ دلش تازه میشودازنبودن محمدوازفوت ناگهانیش...

قلبم خیلی وقت است دردمیکند،سرهرچیزی که میشود دردمیکند...

عصبانی میشوم دردمیکند...

وقتی میشینم وغصه میخورم خیلی دردمیکند...

این نبایددردقلب باشد،یک عضله است که هی میگیرد ووقتی میگیردانقدر دردمیکند که باید مچاله شوم زیرپتو و چشمهایم رامحکم ببندم و به این فکرکنم که یک عضله است و نباید به مامان چیزی گفت...

امروزهم دردگرفت...

دارددردمیکند ومطمعنم بایدیک عضله باشد که گرفته است...

این یک عضله،خیلی وقت است دردمیکند...


پی نوشت:حالم خوب نیست...

بیخیالش


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...