ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن...

حالا که آمده ایی،چترت رابردار،اینجا بجز مهربانی چیزی نمی بارد...

ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن...

حالا که آمده ایی،چترت رابردار،اینجا بجز مهربانی چیزی نمی بارد...

شما دستِ دعاشین،من چشمِ امید دارم به استجابتش ...

کلمات کلیدی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

رقعه ی یازدهم...

آنقدر جوابِ نامه ندادی که دیگر پشیمان شدم از نامه نوشتن،

نامه های قبلی راهم خواهم سوزاند،

به زودی،

وقتی که با خودم کنار آمدم...

خدانگهدارت


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۰
  • ۰

رقعه ی دهم...

جانِ جانانم سلام...

می دانم بی معرفتیست بعد از یک ماه خوش گذرانی و مسافرت و زیارت آمدم سراغت و دارم برایت مینویسم،اما این را خوب میدانم که تو آنقدر بزرگ ومهربانی که من را و سرِ شلوغم را می فهمی...

تویِ تمامِ این یک ماه و چند روز جایت حسابی خالی بود،آنقدر که بعضی وقت ها دعا می کردم که ای کاش بودی،

که ای کاش بودی و تمام میشد این دوریِ مزحرفی که دیدارِ تو را غیر ممکن ساخته...

هرجایی که رفتم،تو را از خخدا خواستم،خواستم که تمام شود این دوری و نبودِ هیچکداممان برای هم و برسیم به آن آرامشی که قولش را از خدا گرفته ایم...

هناس جانکم...

کاش بودی و می دیدی موقعِ رسیدن به آرزویم چقدر بهت زده و خوشحال بودم...

آنقدر خوشحال بودم که دلم نمی آمد جلویِ چشمِ آقا گریه کنم و آقا اشک هایم را ببیند،
برای همین هرکجا که رفتم؛با تبسم حرف هایم را زدم و زیارت کردم...

جایت خالی،یک بار باید دستِ هم را بگیریم و برویم محضرِ آقا،برویم بگوییم ممنون از لطفتان آقا که ما انقدر خوشبختیم...


جانِ جانان،نمی دانی موقعِ رفتن پیشِ آقا چقدر آدم آرامش دارد...

مثلِ یک خواب گذشت...

همانقدر سریع و باور نکردنی...


هناسم...

منتظر آن روزی هستم که باهم بایستیم روبرو آیینه ی جلوی ایوانِ طلایِ حضرتِ امیر...

پس با امیدِ آن روزِ قشنگ...


خدانگهدارت گلِ زیبایِ من...

آنکس که تو را زندگیِ خودش می داند:

حانیه...


یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...
  • ۰
  • ۰

سرزمینِ عشق...

و بالاخره،

کربلا...:)



یاعلی...

  • یک عدد هِ جیمی...