ماها 4نفریم
توی 18سال زندگیم ما 4 نفر بودیم و فقط خود 4نفرمان بودیم
وقتی باباماموریت بود و ما تنها بودیم یاوقتی مامان و بابا مجبوربودند بروند و مادرجون میامد پیش ما دلمان قرص بودکه ما4نفریم
حتی خیلی وقتها که تنهابودم و شب باید میرفتم خانه ی یکی ازدوست ها که تنها نباشم میدانستم ما 4نفریم وبالاخره این تنهایی تمام میشود
وقتی که سر"عین" نق میزدم که من همیشه تنهاعم وهمان شبش حالم بد شد وهیچکس نبود و باید بعدازدرس خواندنم میرفتم خونه ی یکی ازدوستهاکه تنها نباشم هم میدانستم ما4نفریم و من بدون ان 3نفر هیچ هیچم و تادوروز باید صبرکنم وحال بدیم راتحمل کنم چون باز هم ما4نفرمیشویم
حالا هم ما4نفریم :)
حالا که"ح" جانکم داردمیرودپی زندگی اش و یک نفردیگر به ما4نفر اضافه شده و باید خانواده ی5نفری راقبول کنم بازهم معتقدم ما4نفریم وهیچ چیز نمیتواند ما4نفر رابه یک عدد دیگرببرد :)
ما 4نفریم و حالا ها که هی داریم به ان روز نزدیک میشویم غصه ام میگیرد که ما داریم میشویم 3نفر و میشویم 5نفر و یک خانواده ی10نفره میشویم و باید قبول کنم که ما 10نفریم و حالا ماباید مثل خواهر و برادر باشیم
ولی واقعیتش این است که هرچه بشود ما4 نفریم...
حتی نفس"ح" جانکم هم به طوررسمی تربه خانواده ی مااضافه شود ماهنوز هم 4نفریم و من هنوز هم همان لجوج و یک دنده وغدم که حرف توی کله ام نمیرود وحرف خودم رامیزنم که ما4نفریم...:)
اصلا،چقدر خوب که ما4نفریم :)
میشه دعاشیم؟ :)
یاعلی...
- ۹۴/۰۵/۱۵