دایی محمد وقتی فوت کرد توی گیر و دار کنکور بودم و نازنین زهرای چندماهه خونه ی ما...
مامان و باباباید میرفتندشهرستان و من و نازنین زهرای چندماهه باید تنهامیماندیم توی خانه و من باید قید درس خواندن را میزدم که ازبچه مراقبت کنم
اینکه چه بلاهایی سراین بچه آوردم بماند اما،
دایی محمدکه فوت کرد،اندازه ی یک گودزیلای گنده ای که تمام هیکل و بدنش پرازغم باشد دلم غم گرفت
نه بخاطراینکه دوستش میداشتم و فوت شد،نه بخاطر اینکه محمدچندروز پیشش فوت کرده بود و اندازه ی چهارسال نشستم وبرای محمدغصه خوردم که چرا محمدباید فوت شود؟چراحالا و اینها...وحالا دایی محمد فوت شده
نه...بخاطر هیچکدام اینها ناراحت نشدم...
دایی محمد،دایی مامان وبابا بود...
ازوقتی یادم میاید موهایش مثل برف بود...یک دست سفید...
وقتی می آمد خانه مان و شب هامیماند،یک شلوارراحتی زیر شلوار پارچه ای اش پوشیده بود و شلوارپارچه ایش را درمیاورد...
این اواخر سکته کردو چندماه بدون هیچ حرکت وحرفی روی تخت خوابیده بود
از کلاس المپیادمیامدیم
توی ماشین بودیم و بابا ازماشین پیاده شد که برود خرت و پرت بخرد
زهرا هم توی ماشین بامابود...
اصلا همین کلاس های المپیادشیمی بود که من و زهرا راصمیمی تراز قبل کرد
داشتم میگفتم،توی ماشین بودیم که مامان گفت دایی محمد سکته کرده...
من بهتم زد...
توی تمام سال هایی که دایی محمد اذیتمان کرده بود باحرف هایش،ازش متنفربودم...
همیشه نق اش را به مامان میزدم که از دایی هم شانس نیاورده ای و این حرفها و مامان همیشه سعی میکرد که حرف را ازدایی محمد بکشد سمت دیگر
وقتی دایی محمد سکته کرده بود،دوست داشتنی شده بود یکجور.نه نه،مظلوم شده بود و هروقت میرفتیم شهرستان بامامان و بابامیرفتم ببینمش که نکند آخرین دیدنم باشد
دایی محمدکه فوت شد،برای این غصه میخوردم که دوسال میخواستم بخاطر حرف هایم ازش حلالیت بطلبم
به مامان گفتم دیدی نشد حلالیت بطلبم؟؟؟
دایی محمدهرچه بود خیلی من رادوست داشت...اولین پیام تبریک سال نو هارا دایی محمد برایم میفرستاد
یک ماه ازمن خبری نداشت زنگ میزد و احوال میپرسیدوقربان صدقه ی نوه ی خواهرش میرفت...
امروز که پردیس گفت خاله ی مامانش سکته ی مغزی کرده و دارد میرود بیمارستان که شاید اخرین دیدن باشد،یاد دایی محمدافتادم...
یاد اینکه دایی محمد که فوت شد غصه ی این رامیخوردم که حلالیت نطلبیدم...
دلم حالا ها برای دایی محمد دارد تنگ میشود...
برای اینکه برویم خانشان و بشیند روی ویلچر روبروی بابا و ازاخبار جهان بگوید...
برای دایی محمد یک فاتحه میخوانید لطفا؟؟؟
یاعلی...
- ۹۴/۱۰/۱۲