داشتم از کیش لذت میبردم...
داشتم اوج خوشحالیم رانشان میدادم...
که یکهو،
همه اش خراب شد...
یکهو توی پنج دقیقه خوشی همه ی ادم هایی که یک ترم تماما از حضورهم لذت میبردندخراب شد...
مامان اینها نمیدانندچرا ولی،
از اصرارم راضی شدند که فردا برویم خانه ومسافرتمان را به اتمام برسانیم...
فردا،خونه...
میشه دعاشم؟!
یاعلی...
- ۹۴/۱۱/۰۶