دارم گُه گیجه میگیرم...
الان از شدتِ بی ادبیِ من تعجب کردید؟!
خب باید بگم به تعجبتون ادامه بدین چون از اونچه که فکر میکنید بی ادب ترم...(پوکرفیس،پوکرفیس،پوکرفیس)
خب...
دارم گُه گیجگیِ مفرط رو تجربه می کنم چون هی داریم به روزِ قشنگ و عزیزِ تولدم نزدیک میشیم...
البته به گمونم بخاطر این باشه...
خب هم دوست دارم تولدم شه،هم دوست ندارم تولدم شه...
بگم چرا؟!
چون می ترسم اونجوری که انتظارشو دارم نشه...
نه خبری از تولد باشه و نه خبری از کادوی تولد...
(اینجوری نیگام نکنید خواهشا،همه ی آدما تو ذاتشون عاشقِ کادو گرفتنن،فقط اعتراف نمی کنن به این قضیه)
خب بزارین راستشو بهتون بگم...
امسال توقع دارم یه تولدِ 10 نفره داشته باشم،اینگونه که اون 7نفر بیان و یهویی سوپرایزم کنن...
البته دوست داشتم با شقایق اینا شام برم بیرون که مامانم گفت نه :|
خب راست میگه دیگه...
من جنبه ی غذای بیرون رو ندارم،بعدشم فقط شقایق رو میشه دعوت کنم دیگه،بعدش دیگه به کی بگم؟به دوستای دبیرستانم؟!اونا که هر کدومشون گمونم از من یه آدمِ بی معرفت ساختن توذهنشون،چون هیچوقت باهاشون نیستم،حالا به این هم فکر نمی کنن که بنده در شیراز مشغولِ دلتنگی و غیره هستم...
پس اون هارو هم دوست ندارم دعوت کنم...
پس میمونه شقایق و تولدِ دو نفری به دردِ عمم هم نمی خوره...
بعدشم خب،19 سالم بشه که چی؟؟؟
که به 20 سالگی نزدیک شم؟!
من شکر بخورم دلم بخواد به 20 سالگی نزدیک شم...
تنها دلیلی که دارم واسه روزِ تولدم شدن،اینه که اون روز مالِ خودمه...
مالِ خودِ خودِ خودیم...
یک سال رو منتظرم که همچین روزی برسه دیگه...
خب حالا که شما هم از خوندن این پستِ شلم شولبا(!!!)گیج شدید،ورودتون رو به عرصه ی گُه گیجه گرفتگان تبریک می گویم...
عرضِ دیگری نیست...
و من اللهِ توفیق...
یاعلی...
- ۹۵/۰۴/۲۰