اونجایی که کلاس هامون تموم میشد، منتظر بودیم با سرویس بریم خونه، همونجایی که کم کم غروب میشد و ما غروب قشنگ بیابون رو میدیدیم؛ دلم لک زده برای او صحنه و اون موقع...
من برای دلتنگی نیومده بودم ولی دلم شروع کرده برای لحظه لحظه ش تنگ شدن...
کارشناسی من زیاد طول کشید به گمونم ولی برای اکثر روزها و لحظه هاش دلم تنگ میشه و این رو خوب میدونم خودم...
یا علی...
- ۹۹/۰۵/۱۲