میدونی؟!
یه حسِ نابه
یه حسی که حتی نمی دونم چجوریه،
گاهی قلقکم میده و همون موقس که به ناباوریم اضافه میشه
اینکه بالاخره به یکی از آرزوهای فوق العادم دارم می رسم،کمتر از دو روز دیگه،با یه پروازی که حتی نمی دونم چندساعتس...
تصورش
و نمی کردم به این زودیا اتفاق بیفته ودعاهامو خداشنیده باشه ومهرِ
تاییدشونو بزنه وبگه حانیه،دیدی بدونِ غرولند هم میشه به آرزوهای
باورنکردنیت برسی...
ساکم کم کم داره بسته میشه وفکر می کنم هنوز خوابم...
هیچ برنامه ای برای اونجا ندارم،هیچ چیزی آماده نکردم برای گفتن
حتی لیستی از اسم های اونایی که بهم گفتن ومیخوام اسم تک تکشون رو بگم رو هم ننوشتم...
نمی دونم چجوری بنویسم و چیا بگم که حسِ ذوق گونمو برسونم...
ولی به یکی از قشنگ ترین آرزوهام رسیدم...:)
حانیه رحمانی
31مردادِ1395 :)
یاعلی...*.بچسپد به ایمیل هایی که برای شاهین است...