اربعین پارسال یک دختر کنکوری بودم که توی اوج بیماری غلت میزد وتمام محرم و صفررا توی حال وهوای کربلا بود و آرزویش کربلا بود..
یک دخترکنکوری بودم که وقتی مامان میخواست صبح اربعین برود خانه ی خانم"غین"روضه گفتم صبرکندکه باهاش بروم...
اربعین پارسال هیچی نداشته باشد تاظهرش جوری بود که هرکاری میکردم اشکم بند نمیامد...
لیلاسادات کربلا بود
روزهای اول دوستی من ولیلاسادات بود و توی یکی از موکب ها میرفت کمک میداد وهرشب آمار اوضاع آنجارا میداد
حالا حال من را فرض کتید به علاوه ی تمام شعرها وپیام هایی که توی آن گروه لاین میفرستادند...
توی مجلس خانم"غین"زنه میگفت زینب...نمیشد نفس بکشم
میگفت عباس...نمیشد نفس بکشم
میگفت علی اکبر...یاد محمدافتادم...محمد هنوزچهلمش نشده بود
میگفت کربلا...حالی نماند...
اربعین پارسال هرچه نداشته باشد حال خوب داشت...که تا زیارت عاشورا نخواندم آرام نگرفتم...
اربعین امسال ولی قرار است با "میم" برویم شاهچراغ...برویم که حالمان خوب شود...بروم که بگویم دلم برای حرم خواهرتان پرمیزند وقم لازمم وازقم مشهدرا طلب کنم وازمشهد برات کربلا بگیرم...
ازاربعیم پارسال تا اربعین امسال خیلی چیزها عوض شده،حانیه هم خیلی بیشترازخیلی فرق کرده ولی آرزوهمان آرزوست...همان کربلایی که بر دلم ترسم بماند آرزویش...
پی نوشت:آقا!!!اربعین امسال همه رو طلبیدی پای پیاده بیان حرمت...ما لایق نبودیم فقط؟؟؟
میشه دعامون کنید...
یاعلی...