از تمامِ امشبِ یلدا،فقط یک دقیقه بیشتر،"تو" نبودی...
*عنوان ازسید تقی سیدی...
یاعلی...
از تمامِ امشبِ یلدا،فقط یک دقیقه بیشتر،"تو" نبودی...
*عنوان ازسید تقی سیدی...
یاعلی...
بایدبگم که توی تموم روزهای زندگیم،تمامش که نه، بیشتر روزهای زندگیم دوست داشتم یک بچه ی منزوی و آروم و درس خون باشم
اما نه تنها منزوی و آروم نبودم بلکه کم مونده بود که از دیوار راست هم برم بالا
درسخون هم نبودم و بخاطر تذکرهای مامانم فقط مجبور بودم درس بخونم و همین رتبه ی به درد نخورم رو(!!!)(باید بگم دوستش دارم:دی)باکمک تذکرهای مامانم گرفتم بس که میگفت:حانیه درس بخون،حانیه مامان درست مونده،حانیه مامانم کی میخوای اینارو بخونی آخه؟ و...
ازاینکه الان این حانیه ام خوشحالم،اینکه دوست داشتم منزوی باشم و نمیتونم هم کمی خوشحالم میکنه
ازاینکه یکی که پیشمه رو میخوام حالش خوب باشه و سعی میکنم بخندونمش هم باعث میشه اندکی از خودم راضی باشم...
اینکه الان توی sutech ام و روزهای خوبم داره میگذره هم راضی ام
ولی هنوزم دوست دارم یک بچه ی منزوی باشم:))
پی نوشت:اینکه حانیه رو دوست دارم هم خوشحالم میکنه...شماها اسمش رو بزارید خودشیفتگی:دی
*میخوام پروفایلمو عوض کنم...
یاعلی....
ربیعتون مبااااااااارکاااااااااا
یاعلی...
یک عدد بچه ی یک و نیم ساله ازدیروز صبح خونه ی ماعه و هر پنج دقیقه یکبار وَنگ و وونگش باز میره روی هوا...
یکی نیست به این فنچ بگه آخه بشر،من اگر قرار بود اینجا نعره های تورو گوش بدم که مینشستم توی همون خوابگاه و درکمال آرامش کلم توی گوشی یا لپتاپ بود و بعدش هم با دوستام میرفتم و از شیراز و مکان های تاریخی و گل وبُتَشو کافی شاپاش لذت میبردم...
پس سر درجیب مراقبتت فرو ببر و هیس شو و بزار از تعطیلات و خونه ی جدید و خونوادم لذت ببرم...
والاع...:|||
یاعلی...
هر دختری به یک "داداش" نیاز دارد...
پی نوشت:قرار بود "محمدهادی"باشد...:)
یاعلی...
اربعین پارسال یک دختر کنکوری بودم که توی اوج بیماری غلت میزد وتمام محرم و صفررا توی حال وهوای کربلا بود و آرزویش کربلا بود..
یک دخترکنکوری بودم که وقتی مامان میخواست صبح اربعین برود خانه ی خانم"غین"روضه گفتم صبرکندکه باهاش بروم...
اربعین پارسال هیچی نداشته باشد تاظهرش جوری بود که هرکاری میکردم اشکم بند نمیامد...
لیلاسادات کربلا بود
روزهای اول دوستی من ولیلاسادات بود و توی یکی از موکب ها میرفت کمک میداد وهرشب آمار اوضاع آنجارا میداد
حالا حال من را فرض کتید به علاوه ی تمام شعرها وپیام هایی که توی آن گروه لاین میفرستادند...
توی مجلس خانم"غین"زنه میگفت زینب...نمیشد نفس بکشم
میگفت عباس...نمیشد نفس بکشم
میگفت علی اکبر...یاد محمدافتادم...محمد هنوزچهلمش نشده بود
میگفت کربلا...حالی نماند...
اربعین پارسال هرچه نداشته باشد حال خوب داشت...که تا زیارت عاشورا نخواندم آرام نگرفتم...
اربعین امسال ولی قرار است با "میم" برویم شاهچراغ...برویم که حالمان خوب شود...بروم که بگویم دلم برای حرم خواهرتان پرمیزند وقم لازمم وازقم مشهدرا طلب کنم وازمشهد برات کربلا بگیرم...
ازاربعیم پارسال تا اربعین امسال خیلی چیزها عوض شده،حانیه هم خیلی بیشترازخیلی فرق کرده ولی آرزوهمان آرزوست...همان کربلایی که بر دلم ترسم بماند آرزویش...
پی نوشت:آقا!!!اربعین امسال همه رو طلبیدی پای پیاده بیان حرمت...ما لایق نبودیم فقط؟؟؟
میشه دعامون کنید...
یاعلی...