ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن...

حالا که آمده ایی،چترت رابردار،اینجا بجز مهربانی چیزی نمی بارد...

ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن...

حالا که آمده ایی،چترت رابردار،اینجا بجز مهربانی چیزی نمی بارد...

شما دستِ دعاشین،من چشمِ امید دارم به استجابتش ...

کلمات کلیدی

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از کارم استعفا دادم. درست 42 روز پیش. با آقای ت حرف زدم و سه هفته بعدش، یعنی سه هفته پیش دیگر نرفتم. 22 دی بود؟ فکر کنم.

نشستم برای کنکور میخوانم. کنکور ارشد، رشته ای که عاشقش بودم و هستم. رشته ای که هیچ کاری برایش نمیکنم.

کلاس های موسسه پژوهش را شرکت میکنم. با استادانی که آرزویم بود انگار، که به لطف کرونا کلاس ها مجازی شد، کلاس دارم. آزمون های آزمایشی شرکت میکنم. امروز آزمون سوم بود. رتبه ام از بد هم بدتر شد. همیشه همین است. از بد هم بدتر میشود. قلمچی هم همین بود. ترازم افتضاح را رد میکرد. هیچوقت هم خوب نشد، رتبه کنکورم؟ کار خدا بود. به خودش قسم کار خودش بود وگرنه من کجا، رتبه سه رقمی کجا؟

امشب ناامیدم. از نتیجه آزمون، از زندگی ام، از سردرگمی ام، حتی اثرات PMS هم به وضوح مشهود است.

با خانواده بحثم شد، با بابا در واقع.

مجلل بالاخره قرار شده این خانه را به ما بفروشد، خسته نباشد، بعد از 7 سال زحمت کشیده. ازش بدم میاید، انگار نون به نرخ روز خور است. شاید دارم قضاوت بیجا میکنم، پس خدا من را ببخشاید.

مامان دو تا چشم هایش را عمل آب مروارید کرده، تقریبا تمام کارهای خانه با من است. حتی دارم آشپزی میکنم، باورم نمیشود، باورشان نمیشود. بار قبل 4 روز غذا پختم. حسم به آَشپزی؟ افتضاح بود، با گریه درست میکردم.

حالا این بار با عمل این یکی چشم مامان انگار کمی بهتر شده ام. حداقل عوقم نمیگیرد، زورم ولی چرا، میگیرد.

گاهی توی ذهنم میگذرد چرا این روزهای سخت خواهرم اینجا نیست، بعد میگویم چه ربطی دارد، تو باید انجام دهی چون گزینه دیگری نیست.

دیشب شب آرزوها بود. حتی یک دعای کوچک هم نکردم. معنویاتم به حد زشتی ته کشیده. از خدا خجالت میکشم. خیلی.

الان انگار دارد گریه ام میگیرد، ولی نه، از این خبرها نیست.

ان شاالله از فردا بیشتر و بهتر درس بخوانم. آرزویم این است درسخوان باشم. بوده ام تابحال؟ هیچوقت.

دلم از بس ننوشته ام پر است. نمیدانم چه باید بنویسم اصلا. ولی ای کاش از الان تا شب کنکور بنویسم. حداقل نوشتن آرامم میکند. حتی اگر نفهمید و نفهمم چه مینویسم.

امشب شب شهادت امام هادی است. واقعا نمیدانستم، یکهو دیدم توی یک کانالی.

امام هادی جان دلم، امام هادی عزیزم، امام هادی ای که احساس تعلق به شما دارم (اسم حس اصلی را نمیدانم)، کمکم کن. هدایتم کن، راه هدایت را به من نشان بده. راه بهتر شدن را به من نشان بده. تو امام خوب هایی، امام خوبی ها، امام هدایت شده ها، تو امید همه ای، امید ناامیدان و امید داران.

دوستت دارم امام هادی جان جان جان جان دلم.

دعایم کن، دعایم کن...

  • یک عدد هِ جیمی...